کد مطلب:319192 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

آیینه ی رحمان
در این قسمت مؤلف بكمك اصطلاحات عرفانی و تشبث بمشرب عرفان كه همواره برای وارونه كردن حقایق ملعبه ی دست اینطایفه بوده، بدایت و نهایت را در نبوات امر اعتباری و بغیر معنی حقیقی آن گرفته و آن را با اولیت و آخریت حق متعال تمثیل نموده، و چون بالضروره حق متعال اول بلا اول و آخر بلا نهایه است، از این تمثیل و تنظیر خواسته است حل مسئله ی خاتمیت را در موضوع نبی خاتم بمیل و مراد خود بنماید، و لهذا میگوید:

«برگزیدگان حق مرا یاری تمام نمای جمیع اسماء و صفات حقند، و اولیت و آخریت و بدأ و ختم آنان نیز از قبیل بدأ و ختم الهی است.»

و اینك نص عبارت نامبرده در بحث آئینه ی رحمان:

«مظاهر الهیه مظهر بدئیت و ختمیت و اولیت و آخریت حضرت احدیت می باشند، چون هر چه بیان نمائیم و شرح دهیم نتوانیم ذره ای از
بیان الهی آشكار كنیم.»

و از بهاء الله از كتاب ایقان نقل كند:

«و این مزایای قدسیه و مطالع هویه بتمامهم از آن شمس وجود و جوهر مقصود حكایت می نمایند، مثلا علم ایشان از علم او، و قدرت ایشان از قدرت او، و سلطنت ایشان از سلطنت او، و جمال ایشان از جمال او، و ظهور ایشان از ظهور او، و ایشانند مخازن علوم ربانی و مواقع حكمت صمدانی، و مظاهر فیض نامتناهی، و مطالع شمس لایزالی»

همچنین بهاء الله گوید:

«و این هیا كل قدسیه مرایای اولیه ی ازلیه هستند كه حكایت نموده اند از غیب الغیوب و از كل اسماء و صفات او از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حكمت وجود و كرم، و جمیع این صفات مختص ببعضی دون بعضی نبوده و نیست، بلكه جمیع انبیاء مقربین و اصفیای مقدسین به این صفات موصوف و به این اسماء موسومند، معذلك چه مقدار از نفوسی كه بسبب عدم بلوغ به این مطلب، بذكر خاتم النبیین محتجب شده، از جمیع فیوضات محجوب و ممنوع شده اند، و با اینكه خود آن حضرت فرمود:

«اما النبیون فانا» و همچنین فرمودند:

منم آدم و نوح و موسی و عیسی چنانكه ذكر شد، معذلك تفكر نمی نمایند بعد از آنكه بر آنجمال ازلی صادق می آید كه بفرمایند:

منم آدم آخر و همچنان كه بدأ انبیاء هم به آنجمال الهی نسبت داده می شود و این بسی واضح است كه بعد از آنكه بدء النبیین بر آن
حضرت صادق است، همان قسم ختم النبیین صادق آید، و به این مطلب جمیع اهل ارض در این ظهور ممتحن شده اند. چنانكه اكثری بهمین قول تمسك جسته، از صاحب قول معرض شده اند.

نمیدانم این قوم از اولیت و آخریت حق متعال جل ذكره چه ادراك نموده اند؟ اگر مقصود از اولیت و آخریت ملكی باشد، هنوز كه اسباب ملكی به آخر نرسیده، پس چگونه آخریت بر آن ذات احدیت صادق باشد، بلكه در این رتبه اولیت نفس آخریت، و نفس اولیت باشد.»

سپس مؤلف در دنباله ی كلمات بهاء الله گوید:

«از بیانات مباركه كاملا منظور و مقصود خاتمیت و ازلیت و علت آن آشكار گردید، خلاصه اینكه انبیای الهی بمثابه آینه ای هستند كه در مقابل شمس الوهیت قرار گرفته اند، و همانطوری كه جمیع اسماء و صفات شمس ظاهری در آینه ی صافی تجلی نماید، همین قسم اسماء و صفات الهی در این مرایای حقیقی تجلی می فرماید، و چون اولیت و خاتمیت از جمله ی صفات الهی است عینا در این مرایای رحمانی جلوه گر شده و در آن واحد مظهر اولیت و خاتمیت الهی میباشند.»

كسانیكه به آثار قلمی سید باب و نوشته ها و الواح میرزا حسینعلی بهاء مراجعه نموده باشند میدانند كه تمامی آنها مشحون از همین قبیل توجیهات نارسای عرفانی و تأویلات خیالی است، با كمی دقت استنباط میشود كه رشته ی بافندگی از شیخ احمد احسائی شروع شده و پس از آن بوسیله ی سید كاظم رشتی مروج طریقه ی شیخ بشاگردان وی از جمله سید باب سرایت نموده، و اساسا زمینه ی دعوی بعدی را در فكر او فراهم كرده و شیوه ی عرفان بافی را در آثارش بجا گذارده، و پس از باب حسینعلی بهاء نیز براه
سلف خود سلوك نموده، بخصوص در مدت قریب بدو سال كه در اواخر اقامت خود در بغداد بكوههای سلیمانیه رفته بود در اثر خلط و آمیزش با دراویش نقشبندی، بامشرب صوفیگری و اصطلاحات قوم خو گرفته و آشنا گردید،و حتی معروف است كه كتاب «ایقان» را در همان ایام برشته ی تحریر در آورده و به رساله ی «خالویه» موسوم ساخته است. معذلك چون تحصیلات بهاء در این باب ناقص بود و عمیقا عرفان را نیاموخته بود، آثار بی اطلاعی از مبانی عرفان نیز در تالیفاتش هویدا گردید، و هر رطب و یا بس كه بر قلمش جاری گردید بنام الواح و آیات منزلات بپیروان خود تحمیل نمود، فی المثل در باب وحدت وجود و موجود، و فنای سالك و اصل در ذات حق عرفا و صوفیه مطالبی نظما و نثرا مبتنی بر این اصل گفته و اظهاراتی نموده اند و بمشرب آنان در عین حال كه سالك خود را فانی در حق میداند، باقی به او خود را می یابد، و اگر در مقام فنائغمه انا الحق در میدهد، و لیس فی جبتی سوی الله میسراید، ذات واجب را منحصر در وجود خود نمیكند، كه این در مذهب صوفی كفر و شرك است، و بنا بمبنای وحدت وجود و موجود غلط باشد، ولی بهاء الله همین مقدار هم از مبانی عرفان بشری آگاه نبوده و یكمرتبه با حصر الوهیت در وجود خود لا اله الا انا گفته است و لا اله الا انا المسجون الفرید سروده [1] و چقدر تفاوت است بین دو عبارت كه كسی گوید لیس فی جبتی سوی الله و یا گوید لا اله الا انا، اولی فانی در بحر وجود حق شدن و خود را از حق دانستن است، و دومی حصر الوهیت در ذات خود و منحصرا خود را خدا واجب الوجود پنداشتن.
بمقتضای توحید مكتب قرآن و معارف حقه، میدانیم كه خداوند عزوجل در ذات و صفات خود یگانه و بیچون و بیهمتا واحدی الذات و احدی الصفات است، و ازلیت و ابدیت و اولیت و آخریت او را نظیری و عدیلی و مثلی نباشد، تا به آن تشبیه گردد، در ذات و صفات خود یكتا و ازل و ابد بقبضه ی اوست، و ما سوی و من فی الامكان مخلوق و محدود و متناهی و عاجز الذات و محتاج به آن هویت سرمدی و ذات ازلی هستند، «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شیئی علیم.»

سنخ وجود و ذات پروردگار غیر سنخ مخلوق بوده و خداوند عز اسمه هیچگاه در ذات و صفات خود هم سنخ و هم جنس با مخلوقات نیست، تا اینكه اولیت و آخریت و بدأ و ختم نبوت را كه صفت مخلوق ممكن الوجود و فقیر الذات است. با اولیت و آخریت او تشبیه نمایند، و بر سبیل مماشات هر گاه روی مبنای وحدت عرفانی مشی كنیم، در عالم وحدت و فنا و بی رنگی دیگر «ما» و «من» و «او» و «اولیت» و «آخریت» و هر گونه اشاره غلط است، و در اینصورت ذكر خاتم النبیین و غیر خاتم النبیین خلاف وحدت باشد و توجیهات بكار نیاید هو من اهوی و من اهوی انا و هر گاه نظر بكثرات و تعینات باشد، عناوین خاتمیت و اولیت و آخریت همه بمعنی صحیح خود باقی، و هر یك مفید مفهوم و مصداق خاص است، آدم اول غیر از آدم آخر. و آدم آخر غیر از آدم اول، و شیت هبة الله غیر از نوح نجی الله و نوح غیر از كلیم، و خاتم الانبیاء غیر از تمام اینان است.

باری مبنای دین بر خیال بافی و خودسری نیست، و در حقایق موجوده ی عالم هر اسمی دارای مسمایی، و هر مفهومی دارای مصداقی
است، و امام صادق (ع) به «هشام بن الحكم» فرمودند: «یا هشام الخبز اسم للمأكول و النار اسم للمحرق» و این فرمایش كنایه از آنست كه مفاهیم خیاله كه انتزاع از مصادیق خارجیه نشود خیال است و وهم، و وقتی خداوند نبی مكرم خود را خاتم الانبیاء می نامد، این عنوان حكایت از واقعیتی است كه در مورد هیچ یك از پیغمبران گذشته مصداق نداشته است، و اگر معنی خاتمیت همان باشد كه بهائیه در اینمورد عنوان نموده اند باید بتوان بتمام انبیای الهی خاتم النبیین گفت، زیرا همه ی النبیاء بتعبیر مؤلف خاتمیت مرایای حقند، و مظاهر كامله ی جمیع اسماء و صفات پرودگار و اولیت و آخریت الهی، در مجالی این هیاكل قدسیه و مرایای صافیه متجلی است بدون تفاوت، و دیگر مورد ندارد بخصوص پیغمبر اسلام خاتم النبیین باشد، و این لقب برای آن سرور علم گردد، و حال آنكه می دانیم این لقب از القاب خاصه ی نبی اسلام و اطلاق آن بر سایر انبیاء نه جایز است و نه صحیح، و نه تا بحال بسایر انبیاء خاتم النبیین گفته شده، و لهذا گفتار مؤلف بهائی تحت عنوان «آئینه ی رحمان» در زمینه ی خاتمیت باطل و خیالبافی است، و اظهارات بهاء الله در این تفسیر سقیم كه برای فرار از محظور خاتمیت بوادی شرك و كفر افتاده، و برای خداوند واحد احد كه لیس كمثله شیئی است، نظیر و شبیه در صفات او قائل گردیده، برابر تكذیب اساس توحید و منافی وحدانیت حق متعال است.

و در آنجا كه حضرت رسول می فرماید: «و اما النبیون فانا» مراد واجد بودن تمام كمالات انبیاء الهیه از اولین و آخرین در وجود مقدس
خود می باشد، و می دانیم كمالات انبیاء عظام از دون جهات بشری و عنصری مورد توجه است،و تظیم و تكریم آن ذوات مقدسه از جنبه ی جسم و تن ونسب و سایر خصوصیات شخصیه ی آنان نیست، بل كمالات معنوی و مقام قرب و اخلاص و قداست، و عبودیت آنان در دربار ربوبی و سایر ملكات نفسانی آنهاست كه موجب برتری و فضیلت و امتیاز آنها می گردد، علی هذا اگر پیغمبر فرموده باشد: «و اما النبیون فانا» قطعا مراد آنحضرت آن نخواهد بود كه بفرماید فی المثل من همان «ابراهیم» فرزند «تارخ» هستم كه امروز رجعت نموده ام و از صلب «عبدالله» بوجود آمده ام و یا اینكه من همان «نوح نبی» و «لوط» و «الیاس» و «هود» می باشم كه در اعصار قبل هر عصری بنامی و در میان قومی بنبوت قیام كردم، و اكنون در بین ملت عرب برانگیخته شده ام، قطعا مراد آن حضرت این سخنان نیست، بلكه در این سخن حضرت رسول الله كمالات انبیاء گذشته را بخود نیز نسبت میدهد، و خلاصه مفهوم اینست كه هر كمالی كه نوح و آدم و ابراهیم و موسی و عیسی و سایر پیغمبران داشته اند، مجموعا در وجود من جمع است و بتعبیر دیگر جهت جامع تمام كمالات انبیاء من هستم، و در جای خود ثابت است كه حضرت رسول اكرم افضل و اكمل همه ی برگزیدگان حق بوده اند.

در اینجا مقتضی است توضیح بیشتری در پیرامون بلند پروازی بهاء الله و دعوی الهویت او داده شود، همچنانكه اشارت رفت نامبرده عباراتی گفته است كه صریح در دعوی خدائی است. در لوح «ابن الذئب» صفحه ی 42 گوید: «ان الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اخرب الدیار
بما كسبت ایدی الغافلین» [2] .

ودر مجموعه ی الواح گوید: «ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه ان تنظر الی احد من احبائه» [3] پیداست كه در این عبارت اشاره به زندانی بودن خودش نموده و خود را آفریدگار عالم معرفی كرده و همچنین در قصیده ی «ورقائیه» گوید: «كل الالوه من رشح امری تألهت - و كل الربوب من طفح حكمی تربت» [4] .

و در صفحه ی 32 «لوح ابن الذئب» استشهاد بحدیثی از رسول اكرم نموده كه آن حضرت فرموده: «سترون ربكم كما ترون البدر فی لیلة اربعة عشر» [5] و این عبارت را یك نوع پیشگوئی بر ظهور خودش
تلقی و وانمود ساخته و سایر عباراتی كه در این زمینه گفته و در تمام آنها آشكارا خود را خدای آفریدگار و رب الارباب و بلكه خدا آفرین دانسته.

بعضی از مبلغین بهائیه در مناظرات خود سعی می كنند در برابر طعن دیگران به این دعوی باطل متوسل بتأویلات گردند و بگویند این عبارات تأویل دارد و مراد الوهیت صرفه نیست و غفلت می كنند كه بهاء الله پیروان خود را از تأویل منزلاتش بر حذر داشته وعبدالحمید اشراق خاوری مؤلف بهائی تمام نصوص كیش بهائی را در حرمت تأویل كلمات بهاء الله دركتاب «گنجینه حدود و احكام» در فصل مجزی گرد آورده و در آنجا مكررا و مؤكدا دستور داده شده كه كلمات الهی (یعنی منزلات بهاء الله) را تأویل نكنید و عبارات را بمعنی لغوی مصطلح قوم بیان كنید.

بنابراین جای تردید نمی ماند كه بهاء الله صریحا و بدون تأویل و توجیه ادعای خدائی داشته و «ملا محمدعلی قاینی» بهائی در كتاب «دروس الدیانه» درس نوزدهم می گوید:

«قبله ی ما اهل بهاء روضه ی مباركه است در مدینه ی عكا (قبر بهاء الله) كه در وقت نماز خواندن باید رو بروضه ی مباركه به ایستیم و قلبا متوجه بجمال قدم جل جلاله [6] و ملكوت ابهی [7] باشیم» و بعد از چند سطر گوید: «و اما در وقت تلاوت آیات و خواندن مناجات رو بقبله بودن واجب نیست، بهر طرف روی ما باشد جائز است» «اینما تولوا فثم وجه الله» ولیكن چنانكه ذكر شد در قلب باید متوجه بجمال قدم و اسم اعظم [8] باشیم «زیرا مناجات و راز و نیاز ما با اوست و شنونده ای جز او نیست و اجابت كننده ای غیر او نه».
حال اگر بهائیه كسی را كه بقول خودش بدست مردم زندانی شده و بگفته ی خواهرش «عزیه خانم» در رساله ی «تنبیه النائمین» [9] تا آخر عمر به رعشه ی دست مبتلا بوده و بمرض فتق در گذشته است، خدا و رب الارباب می دانند، بحثی بر آنان نیست و طرف خطاب افراد فریب خورده ای هستند كه كیش بت پرستی را بعد از چهارده قرن كه از رسم بت شكنی اسلام می گذرد، به عنوان دین روشنفكری پذیرفته اند.

وقتی بنا بشود روی كم اطلاعی و تبلیغات سوء، آئین مقدس توحید و تعالیم عالیه ی اسلام را رها كنند، بناچار دوچار چنین خرافات و بت پرستیها خواهند شد.

[1] معبودي جز من كه تنها گرفتار زندان هستم نيست.

[2] آنكسيكه جهان را براي خود آفريد در ويرانه ترين مكانها محبوس گرديده، اينكار نتيجه ي رفتار مردم غافل و بيخبر است.

[3] كسيكه جهان را براي خود آفريد، بازش داشتند تا يكي از دوستان خود را به بيند.

[4] همه ي خدايان از ترشح فرمان من خدا شدند!!! و همه ي پروردگاران از ريزش حكم من پروردگار گرديدند.

[5] زود است كه پروردگارتان را به بينيد، چنانكه ماه را در شب چهاردهم مي بينيد. اين عبارت كه به عنوان حديث آورده، در هيچ يك از كتب حديث شيعه وجود ندارد و مضمون آن مخالف نصوص قرآن و سنت است كه رؤيت خداوند را غير ممكن و امر محال مي داند و هر جا صحبت از ديدار خداوند است، مراد رؤيت و شهود قلبي است نه ديدار حسي، چنانكه اميرالمؤمنين علي (ع) مي فرمايد: «ولكن راته القلوب بحقائق الايمان» و حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد:

«لم تره الابصار بمشاهدة العيان ولكن رأته القلوب بحقايق الايمان، لا يدرك بالحواس و لا يقاس بالناس معروف بغير تشبيه».

[6] از القاب بهاء الله است.

[7] از القاب بهاء الله است.

[8] از القاب بهاء الله است.

[9] صفحه ي 65 تنبيه النائمين.